من شوق پروازم اگر بال و پرم باشی

یک سینه آوازم اگر شور و شرم باشی

 

تو روح شعری، دوست دارم از تو بنویسم

تا لابلای برگ های دفترم باشی

 

روز ازل گم کرده بودم نیمه ی خود را

شاید همان گم کرده – نیم دیگرم – باشی

 

تقویم عمرم صفحه صفحه سردی دی بود

با مهربانی آمدی شهریورم باشی

 

این روبه پایان را سرآغازی ست عشق تو

با من بمان، بگذار عشق آخرم باشی

 

همراهی ام کن تا مگر از خاک برخیزم

من شوق پروازم اگر بال و پرم باشی

 

              □□□

 

عاجزتر از آن بود که اعجاز کند

می خواست دوباره از نو آغاز کند

او که نه پرنده بود نه ماهی بود

اینبار به آب زد که پرواز کند

 

 

 

« تقدیم به موعود»

 

بی مقدم تو باغ شکوفا نمی شود*

از اخم غنچه ها گرهی وا نمی شود

 

باران اگر نباشی، مرداب می شود

جوی حقیر و راهی دریا نمی شود

 

دیروز می شود همه امروزهای من

اما نشانه ای زتو پیدا نمی شود

 

چشمان غیر زخم مرا تازه می کند

این زخم کهنه بی تو مداوا نمی شود

 

ای کاش مثل اشک نیفتم ز چشم تو

اشکی که اوفتاد دگر پا نمی شود

 

..............................................................

 

جاری شو چون موسیقی باران از اوج آسمان ها

از نغمه پر کن کوچه را با شور و حال ناودان ها

 

ای قامتت قد قامت گلدسته های عشق برخیز

تا پر شود صبحی مشام شهر از بوی اذان ها

 

برخیز و پا بر دوش ما –این قله های رنج- بگذار

مرهم بنه بر شانه هامان –این همیشه نردبان ها-

 

برخیز و کم کن همچو آرش مرزهای رنجمان را

تا هست جاری خون آرش در رگ تیر و کمان ها

 

خورشید من! وقتی ز پشت ابرها بیرون نیایی

پا از گلیم خود فراتر می نهند این سایبان ها

 

امروز پر رونق شده بازار تزویر و زر و زور

یک عصر آدینه بزن قفلی به چشم این دکان ها

 

*وقتی که پلک پنجره ام وا نمی شود(مهدی ملکی)